نویسنده: مارتین ویتینگهام
ترجمه: سیدعلی آقایی
 

قرآن و قیاس در قسطاس

خلاصه

همان طور که پیشتر آمد، لبّ کلام در قسطاس آن است که قرآن مشتمل بر منطق قیاسی است. به عبارت دیگر، هیچ نیازی به معلم و حجت جدیدی- آن گونه که تعلیمیه می‌‌گویند- نیست، زیرا محمد [صل‌الله‌علیه‌و‌آله] این جایگاه را به سبب آوردن وحی، که خود مشتمل بر منطق قیاسی است، از آن خود کرده است. در فصل اول کتاب مبانی بحث با مخالف اسماعیلی طرح و بر چگونگی سنجش حقیقت معرفت تأکید می‌‌شود. مخاطب غزالی می‌پرسد آیا او به قیاس و رأی- روش‌هایی که حسن صباح تحریم کرده بود- عمل می‌کند، چه ظاهراً غزالی حاضر نیست خود را به دست معلم حجت بسپارد. غزالی استفاده از هر دو روش را انکار می‌‌کند، و چنین اظهار می‌‌دارد که در عوض او از معرفت حاصل از قسطاس بهره می‌جوید، و این آیه را شاهد می‌‌آورد: «وَزِنُوا بِالْقِسْطَاسِ الْمُسْتَقِیمِ» (اسراء:35). او با بیان اینکه این قسطاس پنج قاعده‌ی سنجش است که در قرآن آمده‌اند، اظهار می‌‌دارد: «غیر از آن هیچ راه دیگری برای دستیابی به معرفت وجود ندارد» (غزالی 1353: 157؛ ترجمه 288). پنج فصل بعدی کتاب به بیان این قواعد، یعنی پنج شکل مختلف قیاس، اختصاص یافته‌اند، و هر قاعده در یک فصل بحث شده است.
فصل دوم (میزان التعادل الأکبر) درباره‌ی اولین شکل از قیاس اقترانی است. توضیح این شکل و اشکال دیگر قیاس در ادامه ذیل بحث از مثال‌های قرآنی غزالی خواهد آمد. در فصل سوم قسطاس شکل دوم قیاس اقترانی را که غزالی «المیزان الأوسط» نامیده، توضیح داده می‌‌شود. فصل چهارم درباره‌ی شکل سوم قیاس اقترانی (المیزان الاصغر) است. فصل‌های پنجم و ششم به ترتیب به دو قیاس استشنایی می‌پردازند، قیاس استثنایی متصل (میزان التلازم)، و قیاس استثنایی منفصل (میزان التعاند).
غزالی در فصل هفتم به قیاس‌های نادرست می‌‌پردازد. او آنها را شیطانی می‌‌شمرد، و توضیح می‌دهد که چطور اهل تعلیم از آن‌ها بهره می‌‌گیرند. موضوع فصل هشتم بسندگی [حضرت] محمد [صل‌الله‌علیه‌و‌آله] است. چنانکه غزالی اظهار می‌‌دارد او (حضرت محمد) تنها معلم و حجت ضروری است، و حقانیت او به جای تکیه بر معجزاتی که مدعی اثبات صدق نبوت اویند، با قیاس ثابت می‌‌شود. فصل نهم به انواع اختلاف‌هایی می‌پردازد که ممکن است بین سه گروه از مردم، یعنی خواص، عوام و منافقان رخ دهد. غزالی به ترتیب سه رویکرد متفاوت را به آنها توصیه می‌‌کند: منطق، موعظه و جدل.
فصل دهم بحث از رأی و قیاس [فقهی] و ناکافی بودن آنها به عنوان ابزار شناخت در مقایسه با قیاس‌های منطقی است. غزالی در خاتمه، ضمن یک جمع بندی کوتاه به خوانندگانش توصیه می‌‌کند که به زبان استعاری که او در بحث از قیاس‌های منطقی بهره گرفته، پایبند باشند. او تأکید دارد که این تصویرپردازی از میزان‌ها در ارائه‌ی روش منطقی قابل فهم و نشان دادن اهمیت آن سهم بسزایی دارد.
با بررسی سیاق و محتوای قسطاس، اکنون می‌‌توان به تفصیل از نحوه‌ی مواجهه‌ی غزالی با منطق قیاسی سخن گفت. در وهله‌ی نخست به نمونه‌ای از قیاس‌هایی که غزالی معتقد است در متن قرآن نهفته‌اند، پرداخته می‌‌شود. سپس از دیگر آیاتی بحث می‌شود که غزالی آن‌ها را به مثابه‌ی ارجاعاتی کلی به منطق قیاسی تفسیر کرده است. سرانجام، ادلّه‌ی تفسیری غزالی برای این رهیافت به قرآن در قسطاس بررسی می‌‌شوند.

مثال‌های غزالی از قیاس‌های قرآنی

پیش از آن که به نحوه‌ی مواجهه‌ی غزالی با قیاس در قسطاس بپردازیم، توضیحی کوتاه درباره‌ی خود قیاس ضروری است. غرض از این توضیح بحث مبسوط در این باره نیست، بلکه سعی می‌‌شود نحوه‌ی بیان غزالی از قیاس در سیاق مهم‌ترین عامل تأثیرگذار بر وی، یعنی کتاب ابن سینا جای داده شود. در این مقاله به اشارات- آخرین کتاب ابن سینا در این موضوع- ارجاع داده شده است؛ کتابی که با وجود برخی تفاوت‌ها با اولین کتاب او یعنی شفا و خلاصه‌ی آن، کتاب النجاة، از «نتایج منطقی حاصل از همان مقدمات» دفاع می‌‌کند (Street 2002: 130). اشارات قیاس را نوعی استدلال تعریف می‌‌کند که در آن «اگر مقدمات صادق باشند، نتیجه نیز ضرورتاً تابع آنها خواهد بود» (ابن سینا 1958: 373/1؛ ترجمه 1984: 131؛ قس Aristotle 1984: I,1, 24b).
قیاس شامل سه گزاره است، دو مقدمه و یک نتیجه.(1) هر مقدمه دو حد دارد، موضوع و محمول. حدود هم رابطه‌ی کیفی دارند، یعنی برهم صدق می‌‌کنند یا نمی‌کنند و هم رابطه‌ی کمی دارند؛ یعنی همواره یا گاهی اوقات صدق می‌‌کنند (یا نمی‌کنند). موضوع نتیجه، حد اصغر و محمولِ آن، حد اکبر نامیده می‌‌شود.
ابن سینا در اشارات قیاس را به دو قسم تقسیم می‌‌کند، که این تقسیم بندی در قسطاس نیز دیده می‌‌شود (ابن سینا 1958: 374/1؛ ترجمه 131-2). یکی قیاس اقترانی که دو گزاره‌ی حملی با هم گزاره‌ی حملی سوم را نتیجه می‌‌دهند. مثلاً «هر الف، ب است و هر ب، ج است؛ نتیجه می‌دهد هر الف، ج است». دوم قیاس استثنایی است (Gyekye 1972).(2) در این قیاس، یکی از مقدمات شرطی و دیگری حملی است که به نتیجه‌ای حملی می‌انجامد؛ مثلا «اگر P آنگاه Q؛ و P؛ نتیجه می‌دهد Q». در قسطاس سه شکل قیاس اقترانی میزان‌های اکبر، اوسط و اصغر تعادل نام نهاده شده است. دو قیاس دیگر که غزالی طرح کرده و در طبقه بندی ابن سینا در قیاس استثنایی می‌‌گنجند، عبارتند از: قیاس استثنایی متصل- چون شامل مقدمه‌ی شرطی «اگر ... آنگاه» است- و قیاس استثنایی منفصل- که شامل مقدمه‌ی فصلی «یا ... یا...» است.
ابن سینا در اشارات سه شکل قیاس اقترانی را بر مبنای نقش حد وسط از هم متمایز می‌‌کند (ابن سینا 1958: 372/1؛ ترجمه 134). در شکل اول، حد وسط موضوع کبری (مقدمه‌ی حاوی حد اکبر)، و محمول صغری است؛ در دومین شکل، حد وسط محمول هر دو مقدمه است؛ و در شکل سوم، موضوع هر دو است. این سه شکل بسته به روابط کمی یا کیفی مقدمات آن‌ها قابل تقسیم به 14ضرب‌اند، مانند «هر الف، ب است»؛ «هیچ الفی ب نیست»؛ «برخی الف‌ها ب هستند»؛ «برخی الف‌ها ب نیستند». در اینجا تنها ضرب‌هایی که غزالی از آن‌ها سخن گفته، بررسی خواهند شد.(3)
از بحث کلی درباره‌ی قیاس به مثال‌های قرآنی غزالی نقب می‌زنیم، که پرسش اساسی درباره‌ی صحت صورت بندی آنهاست. غزالی در فصل دوم قسطاس، شکل نخست قیاس اقترانی را که «المیزان الأکبر من موازین التعادل» نامیده، بررسی می‌‌کند (غزالی 1353: 160-167؛ ترجمه 291-7). او برای هر نوع قیاس، قاعده‌ی منطقی آن را به اجمال بیان می‌‌کند، که در این مورد آن است که قضیه‌ی کلی‌تر بر موارد جزئی‌تر نیز صدق می‌‌کند.(4) غزالی می‌گوید این نوع قیاس در پاسخ ابراهیم به نمرود، که ادعای خدایی می‌‌کرد، دیده می‌‌شود (بقره: 258). غزالی تحدی ابراهیم را «فَإِنَّ اللَّهَ یأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ»(5) به دو قیاس مختلف تبدیل می‌‌کند. اولی چنین است:
هر کس بتواند خورشید را برآورد، خداست.
[پس] خدای من خداست- نه خدای تو، نمرود.
نهایتاً می‌توان قیاس‌ها را به طور متعارف بر حسب حروف الفبا بیان کرد. چنان که مک کارتی (McCarty) در ترجمه‌ی خود آورده (1980: 293) این مثالی از ضرب DARII است که به شکل زیر بیان می‌‌شود: «هر ب، الف است؛ برخی ج‌ها ب هستند؛ پس برخی ج‌ها الف هستند.»
غزالی دومین قیاس را به شرح زیر نشان می‌دهد.
پروردگار من کسی است که خورشید را بر می‌‌آورد.
و کسی که خورشید را برآورد، خداست.
بنابراین چنین نتیجه‌گیری می‌‌شود که پروردگار من، خداست.(6)
این مثالی از ضرب BARBARA است، که به این شکل است: «هر الف، ب است؛ هر ب، ج است؛ پس هر الف، ج است».
غزالی در فصل سوم به شکل دوم قیاس اقترانی می‌‌پردازد، که آن را المیزان الأوسط نامیده است (غزالی 1353: 167-169؛ ترجمه 297-300). قاعده‌ی منطقی این شکل آن است که اگر صفتی برای موضوعی تصدیق و از موضوع دیگری نفی شود، آنگاه این دو موضوع مغایرند (غزالی 1353: 168؛ ترجمه 298). غزالی از ضرب CESARE از شکل دوم استفاده می‌‌کند، که به شکل زیر نشان داده می‌‌شود: «هیچ M, N نیست، هر M ,X است؛ بنابراین هیچ N ,X نیست». مثال این قیاس در قرآن این گفته‌ی ابراهیم است: «لَا أحِبُّ الأفِلِینَ» (انعام: 76). غزالی با استناد به سیاق قرآنی این آیه، آن را چنین صورت بندی می‌‌کند:
ماه چیزی است که غروب می‌‌کند.
اما خدا چیزی نیست که غروب کند.
پس ماه خدا نیست.
این یکی از دو جایی است که غزالی می‌کوشد با یادآوری اعجاز عبارت قرآنی به خواننده‌ی خود، مدعای خویش مبنی بر کاربرد قیاس در این عبارت را توجیه کند. او در اینجا به ایجاز و إضمار (غزالی 1353: 167؛ ترجمه 297) و در جای دیگر به حذف و ایجاز استناد جسته است (غزالی 1353: 162؛ ترجمه 293)، که هر سه اصطلاح بر حذفی به قرینه دلالت دارند. توضیح این نکته ضروری است که عبارت قرآنی کبری ندارد، و مقدر است. از این رو غزالی فرض می‌‌گیرد که قرآن در اینجا از قیاس مُضمَر سود جسته است که در آن یک مقدمه ضمنی و دیگری صریح است (نک، Stebbing 1930: 83).
در ادامه غزالی دو مثال دیگر از شکل دوم قیاس اقترانی ارائه می‌‌کند. یکی قول خدا به محمد [صلی‌الله‌علیه‌و‌آله] راجع به ادعای یهودیان و مسیحیان مبنی بر این که آنان فرزندان خدا هستند: «قُلْ فَلِمَ یعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ» (مائده: 18) که غزالی آن را به قیاسی از ضرب FESTINO تبدیل می‌‌کند، که به الگوی زیر است، «هیچ M, N نیست؛ برخی X ها، M هستند؛ بنابراین هیچ N ,X نیست»:
پسرانِ (خدا توسط خداوند) عذاب نمی‌شوند.
اما شما (توسط خداوند) عذاب می‌شوید.
بنابراین شما پسرانِ (خدا) نیستید.
مثال دوم به این ادعای یهودیان که مورد لطف خدا قرار دارند، می‌‌پردازد: «قُلْ یا أَیهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِینَ* وَلَا یتَمَنَّوْنَهُ أَبَدًا» (جمعه: 6-7). غزالی این قیاس را در قالب ضرب CAMESTRES از شکل دوم قیاس اقترانی به صورت زیر ارائه می‌‌کند، «هر M ,N است؛ هیچ M ,X نیست؛ پس هیچ N ,X نیست»:
هر دوستی آرزوی دیدار با دوستش را دارد.
اما یهودی آرزوی دیدار با خداوند را ندارد.
بنابراین او دوست خداوند نیست.
غزالی در این جا عبارت قرآنی مورد نظرش را قیاسی مُضمَر می‌داند، زیرا کبری («هر دوست آرزوی دیدار دوستش را دارد») مُقدَّر است، و صراحتاً در متن ذکر نشده است. البته مک‌کارتی در ترجمه‌ی خود متذکر شده (1980: 299) که این قیاس در واقع باید به شکل زیر صورت بندی شود:
هر دوستِ خدا آرزو دارد دوست خود، خدا را دیدار کند.
اما یهودی مشتاق دیدار خداوند نیست.
بنابراین یهودی دوستِ خداوند نیست.
غزالی در فصل چهارم به سومین شکل از قیاس اقترانی که آن را «المیزان الأصغر» نامیده، می‌‌پردازد (غزالی 1353: 169به بعد؛ ترجمه .300ff). او این شکل را به صورت زیر تعریف می‌کند: اگر دو صفت در یک چیز یافت شوند، در این صورت برخی (و نه همه‌ی) مصادیق یکی از آن دو صفت باید واجد صفت دیگر باشند (غزالی 1353: 170؛ ترجمه 301). مثال آن این آیه است: «وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَیءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتَابَ الَّذِی جَاءَ بِهِ مُوسَى نُورًا وَهُدًى لِلنَّاسِ؟» (انعام:91).
غزالی این را به ضرب DARAPTI از شکل سوم قیاس تبدیل کرده است، «هر P ، S است؛ هر R, S است؛ پس برخی Rها، P هستند»:
موسی بشر است.
موسی کسی است که کتاب مقدس بر او نازل شده است.
بر برخی از افراد بشر کتاب [مقدس] نازل شده است.
غزالی اضافه می‌کند «و با این [قیاس] این مدعای کلی که کتاب مقدس به هیچ بشری نازل نشده، باطل می‌‌شود» که ردّی بر این سخن کفّار است که می‌گفتند «مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَیءٍ» (غزالی 1353: 169-170؛ ترجمه300).
چنان که پیشتر ذکر شد، فصل پنجم و ششم درباره‌ی قیاس‌های استثنایی است که در آنها مقدمه‌ی اول شرطی و بقیه حملی‌اند. ورود این قیاس‌ها- که خاستگاه رواقی دارند- به منطق عربی، تحت تأثیر ابن سینا بوده است (Goodman 1992: 169ff). فصل پنجم به قیاس‌های استثنایی متصل (متصله) اختصاص یافته است. این قیاس‌ها متصل نامیده می‌شوند، زیرا مقدمه‌ی شرطی آن‌ها در قالب «اگر ... آن گاه» است. ارسطو چنین قیاس‌هایی را به جای شرطی (شرطیه)، «فرضی» (hypothetical) نام‌گذاری کرده بود، اما اصطلاح شرطی انتخاب ابن سینا بوده است (نک، Mates 1961: 42-57).
غزالی قیاس استثنایی متصل را «میزان التلازم» می‌نامد (غزالی 1353: 171-173؛ ترجمه 302-4). او قاعده‌ی منطقی این نوع قیاس را چنین بیان می‌‌کند: «هر چیزی که لازم چیز دیگری باشد، در هر شرایطی از آن تبعیت می‌‌کند» (قسطاس: 174؛ ترجمه 303). این بار هم احتمالاً غزالی از واژه‌شناسی ابن سینا تأثیر گرفته باشد، زیرا ابن سینا از اصطلاح تلازم برای توصیف استلزام دوطرفه استفاده می‌‌کند، یعنی رابطه‌ی دو گزاره‌ی شرطی که می‌‌توان بی واسطه یکی را از دیگری استنباط کرد: «اجازه بده تا انواع مختلف تلازم را توضیح دهیم» (ابن سینا 1964: 362؛ ترجمه 164).
غزالی برای این که قیاس استثنایی متصل را در قرآن نشان دهد، سه آیه را ذکر می‌‌کند که دو تا از آن‌ها را به قیاس استثنایی تبدیل می‌‌کند (غزالی 1353: 182؛ ترجمه 302). نخست آیه‌ی «لَوْ كَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا» (انبیاء:22) که به شکل زیر تبدیل شده است:
اگر جهان دو خدا داشت، زمین و آسمان نابود می‌‌شدند.
اما می‌دانیم که آن‌ها نابود نشده‌اند.
پس نتیجه‌ی این دو، شرط لازم آن است، یعنی ابطال وجود دو خدا.
غزالی دومین آیه «لَوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا یقُولُونَ إِذًا لَابْتَغَوْا إِلَى ذِی الْعَرْشِ سَبِیلًا» (اسراء:42). را این گونه صورت بندی می‌کند:
اگر همراه خداوند صاحب عرش، خدایان دیگری وجود داشتند، بی‌تردید راهی به سوی صاحب عرش می‌جستند.
اما می‌دانیم که آن‌ها در جستجوی آن نبوده‌اند.
بنابراین، لزوماً نفی خداهای دیگر به جز خدای صاحب عرش حاصل می‌‌شود.
آیات قرآن در هر دو مورد فوق، صرفاً مقدمه‌ی شرطی را دربر دارند، نه مقدمه‌ی حملی یا نتیجه را.
هر دوی این قیاس‌ها اَشکال صحیحی از نوع رفع تالی (tollendo tollens) در قالب زیرند: «اگر P آنگاه Q؛ اما Q صحیح نیست؛ پس P نیز صحیح نیست» (Stebbling 1930: 104-5).(7)
در فصل ششم به قیاس استثنایی منفصل پرداخته می‌‌شود که در قسطاس «میزان التعاند» خوانده شده است. غزالی قاعده‌ی منطقی این قیاس را چنین توصیف می‌‌کند که اگر چیزی منحصراً در دو مقوله‌ی مانعة الجمع قرار گیرد، اثبات وجود آن در یکی از آن دو، مستلزم عدم آن در دیگری است (غزالی 174:1353؛ ترجمه 305). غزالی این آیه را مثال می‌زند: «قُلْ مَنْ یرْزُقُكُمْ مِنَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلِ اللَّهُ وَإِنَّا أَوْ إِیاكُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِی ضَلَالٍ مُبِینٍ» (سبأ:24) و آن را چنین صورت بندی می‌‌کند:
ما یا شما در گمراهی آشکاریم.
اما روشن است که ما در گمراهی نیستیم.
بنابراین از پیوند این دو، نتیجه‌ی لازم حاصل می‌‌شود؛ و آن این که شما در گمراهی هستید.
این مثالی از قیاس استثنایی منفصل (collendo ponens) است، که به شکل زیر در می‌‌آید «یا P یا Q؛ اما P صحیح نیست؛ پس Q صحیح است» (Stebbing 1930: 104-5).
گزارشی که از نمونه‌های قرآنی غزالی برای قیاس ارائه شد،(8) نشان می‌‌دهد که قیاس‌هایی که او استخراج کرده، صحیح‌اند. اما این موضوع نیز آشکار است که او گاه آیاتی را برگزیده که تنها مشتمل بر یکی از مقدمات قیاس‌های ادعایی است. غزالی در مورد سه شکل قیاس اقترانی، درصدد بوده تا با مثال‌هایی از ضرب اول هر یکی از سه شکل (CESARE ، BARBARA و DARAPTI) وجود این قیاس‌ها را در قرآن ثابت کند. این نشان می‌‌دهد که نحوه‌ی مواجهه‌ی غزالی با قرآن با نقشه‌ی قبلی بوده است. البته تردیدی نیست که غزالی درک کاملی از موضوع داشته است، و نکته‌ی قابل دفاع این است که وی [برای مقصود خود] چنان در آیات قرآن دست نبرده که کاملاً تغییر شکل دهند.

پی‌نوشت‌ها

1- خلاصه‌ی ذیل از لامیر (1994: 65-9) اخذ شده است.
2- غزالی (1912: 29) در مقاصد اصطلاح‌های اقترانی و استثنایی را به کار می‌‌برد.
3- همه‌ی این چهارده ضرب در لامیر (1994: 68-70) بیان شده‌اند، که خلاصه‌ی آن درباره‌ی برخی از این ضرب‌ها در ادامه آمده است. اما از آنجا که لامیر در بیان موجز خود از روش ارسطو در ذکر محمول پیش از موضوع تبعیت کرده است، در بحث آتی عکس آن، منطبق با نحوه‌ی بیان غزالی از قیاس‌ها ارائه شده است. البته به تبعیت از لامیر (1994: 66) مجموعه‌ی الفاظ شاخص ضربها در منطق ارسطویی نیز به کار برده شده است.
4- توضیح غزالی درباره‌ی قاعده‌ی منطقی قیاس شکل اول در فصل بعدی آمده است (غزالی 1353: 168؛ ترجمه 298).
5- مؤلف ترجمه‌ی آیات در این مقاله را از ترجمه‌ی مک کارتی از قسطاس نقل کرده است تا با اصطلاح‌شناسی وی در ترجمه‌اش از قیاس‌هایی که غزالی مبتنی بر این آیات به دست داده، تطابق داشته باشد. شماره گذاری آیات همچنان مبتنی بر فخری است.
6- مک کارتی (1980: 294) تذکر می‌دهد که در قیاس دوم مقدمه‌ی اول و دوم باید جابجا شوند، زیرا مقدمه‌ی نخست باید کلیه باشد و مقدمه‌ی دوم موجبه؛ برای بحث درباره‌ی این قاعده قس استبینگ (1930: 87). اما قطعاً ترتیب ذکر مقدمات در نتیجه‌ی استدلال اثری ندارد (Lameer 1994: 69.)
7- اصطلاح tollendo tollens و tollendo ponens (نگاه کنید به ادامه‌ی مقاله) مأخوذ از افعال لاتینی tollere (رد کردن) و ponere (تأیید کردن) (Stebbing, 1930: 104).
8- در فصل‌های بعدی تبیین غزالی از قیاس‌های نادرست آمده است که در مقاله‌ی حاضر به آنها پرداخته نشده است. آنچه در این فصول درباره‌ی قرآن گفته شده است، حاکی از آن نیست که غزالی چطور آیات قرآن را تفسیر می‌‌کند بلکه گویای آن است که چطور نباید آنها را تفسیر کرد. نمونه‌هایی که غزالی به عنوان تناقض در قیاس‌های نادرست ذکر کرده، بی‌نهایت روشن‌اند و هیچ چیز از زمینه‌های فکری او به دست نمی‌دهند.

منبع مقاله :
جلیلی، سید هدایت؛ (1389)، مجموعه مقالات غزالی پژوهی، تهران: خانه کتاب، چاپ اول